آقاي
بهلول كه در زمان هارونالرشيد زندگي ميكرد، آدم عجيبي بود. به او گفتند بيا قاضي
القضاه بشو. براي اينكه قبول نكند، خودش را به ديوانگي زد. اما با كارهاي خود مردم
را امر به معروف و نهياز منكر ميكرد. اين آقاي بهلول درباره ی «ريا» داستاني دارد:
روزي ديد آقايي دارد مسجد ميسازد، بهلول بالاي سر در مسجد نوشت «مسجد بهلول» صاحب
مسجد به بهلول گفت: چرا اين كار را كردي؟ بهلول گفت: تو مسجد را براي خدا ساختي،
حالا به اسم تو باشد يا اسم ديگري، چه فرقي ميكند؟ گفت من زحمت كشيدم، من اين
مسجد را ساختم، حالا به نام ديگري تمام شود؟ رفت نام بهلول را پاك كرد و نام خودش
را نوشت. بهلول گفت، معلوم ميشود كه براي خدا مسجد نساختي.
ائمه ی
طاهرين(ع) به خصوص حضرت امير(ع) در دل شب ميرفتند در خانه ی فقرا و صدقه ميدادند.
كسي هم آنها را نميشناخت تا بعد از شهادت آنها. شب بيستم ماه رمضان وقتي كه
علي(ع) در بستر بود، فهميدند آن كسي كه نان و خرما براي فقرا ميبرد چه كسي بوده
است.
راوي ميگويد
هنگام شب در مدينه راه ميرفتم. كسي جلو من به زمين خورد و آنچه را در دست داشت
روي زمين پخش شد. رفتم جلو ديدم امام صادق(ع) است. نانها را جمع كردم و به آقا عرض
كردم: اجازه بده تا من به دوش بگيرم. فرمود: نه، خودم بايد به دوش بگيرم. فهميدم
كه به طور ناشناس اين نان را به خانه ی فقرا و ضعفا ميبرند. همه ی ائمّه(ع)
اينگونه بودهاند.
خلاصه
اين كه: آقا! خانم! مواظب باش كه در زندگي شما ريا و تظاهر نباشد! مواظب باشيد كه
ريا و تظاهر شما را جهنّمي نكند! مواظب باشيد كه بالاترين حسرت را در روز قيامت،
ريا و تظاهر براي شما ميآورد!